داستان سکسی لباسشوییداستان سکسی لباسشویی

سلام من فريبرزم مي خوام يكي ديگه از داستانهاي سكس فاميلي ام رو تعريف كنم.داستان از انجا شروع شد كه شوهر خالم قرار بود براي ماموريت بره خارج از كشور و من هم مجبوربودم براي اين مدت برم پيشه اون البته ناراحت نبودم چون من خيلي خالم رو دوست داشتم و هميشه آرزوي كردن خاله ام تو دلم مونده بود.
اسم خاله من مهتابه و 28سال سن داره و هنوز هم بچه دار نشده،راستش رو بخواين خيلي خوشگله از زيباى مثله ماه مي مونه.منم خيلي با اون شوخي دارم.هر وقت كه تو جمع حرف مي زد ،من مي گفتم چه خوشگله اين خانومه!! بيچاره كلي خجالت مي كشيد،اگه شوهرش نشسته بود مي گفت:نگاش كن علي اگه هم نبودش بلند مي شد به زدن من.خلاصه ما با هم خيلي خوبيم.اره روز يكشنبه بود كه من رفتم خونه خاله مهتاب اينا،تا رسيدم شوهر خالم رو دم در ديدم گفتم كجاعلي اقا ،اونم گفت مي رم اداره جلسه است چون فردا مي خوايم بريم،گفتم خوب به سلامتي حالا كو خاله؟گفت برو كمكش لباسشويي سوخت بيچاره داره با دست لباس ميشوره،خنده اي زدم و گفتم برم يخورده بهش بخندم ،لبخندي زد و گفت اذيتش نكني ها،با خنده سرم رو پايين اوردم يعني باشه.داخل خونه رفتم،داد زدم دوست دختر من كجاست؟ يهو گفت كوفت ،صداش از طرف حموم ميومد،رفتم طرفش ولي تا ديدمش نتونستم جلوي خودم رو بگيرم و زدم زير خنده.اون وقتي منو ديد دارم اونجوري مي خندم ،سرش رو بالا برد و گفت خدا دلم به اين خره خوش بود اينم از اين.اينو كه گفت دلم به حالش سوخت گفتم كمك مي خواي؟گفت بيا تو آب بكش.منم سري شلوارم رو در آوردم با شلوارك رفتم تو حموم نشستم كنارش به آب كشيدن لباسها.خاله يه تاپه مشكيه چسبون تنش بود(تاپ رو من روز تولدش براش خريدم)و يه دامن مشكي،موهاشم چونخيلي بلند و لخت بود از پشت داخل تاپش گذاشته بودشون.داشتم كمكش مي كردم كه هي مي گفت بابا يواش تر خيسم كردي ،آخه راست مي گفت من بلد نبودم كار كنم خلاصه يهو ديدم دامنش رو جمع كردبالاي زانوش يعني قشنگ مي تونم بگم فقط شورتش پيدا نبود.عجب رونهايي داشت بي صاحاب سفيد و ناز،همين جور چشام به پاهاش مونده بود كه گفت:چه مرگته؟گفتم تو فكر بودم خاله،گفت :تو چه فكري؟،گفتم :خوش به حاله علي آقا،گفت:مگه چي داره اون كه تو نداري نفله؟گفتم:نگاه كن اين تازه رونشه اون زير ميرا ببين حالا چه خبريه!!گفتم:خاله چقدر بدم نشونم بدي؟گفت:حالا چون آشنايي پول نمي گيرم اينا رو بشور.فكر كنم به شوخي گرفته بود حرف منو ولي من نيم ساعت لباسا رو تموم كردم،رفتم ديدم رو مبل نشسته داره ماهواره نگاه مي كنه.رفتم كنارش نشستم گفتم:تمام شدن،اونم گفت آفرين پسر خوب.همون جور كه كنارش نشسته بودم خم شدم دامنش رو گرفتم دادم بالا،گفت:خره من خالتم ها،جو گرفته تو رو انگار ،منم گفتم قول دادي،همون جوري كه اون داشت دامن رو مي كشيد و من مي كشيدم دستامودور دستاش حلقه كردم و خابيدم روش ،سرمو گذاشتم رو سينه هاش عجب سفت بودن،گفتم :خاله به ايناميگن پستون؟گفت :نه كه نديدي تا حالا ،خوبه خودم يه بار مچتو گرفتم،گفتم :نمي گي ها؟،گفت:نه منم شروع كردم به ليسيدن گردنش ،اون چيزي نمي گفت:يه 2 دقيقه كه گذشت گفت :اگه فقط همين جا رومي خواي بخوري تا من پاشم،گفتم:نوكرتم هستم.دستاشو ازاد كردم دامنش رو در آوردم با شورت صورتي رنگ بود و چون خيلي سفيد بودن پاهاش خيلي بهش ميومد.تاپش رو هم در آوردم ،زير اون تاپ چه خبرهايي بود!!!!سينه هاش آزاد بودن،مثل دو توپ آويزون خيلي گرد و تقريبا بزرگ بودن،از سفيدي بيشتر به برف شبيه بود.تا اون سينه ها رو ديدم،نتونستم دوام بيارم سريع حمله كردم و شروع كردم به خوردن اونا،واقعا مزه داشت.خيلي حال ميداد.همونجوري كه داشتم مي خوردم سرم رو چرخوندم به طرف صورتش،ديدم چشاشو بسته،لباشو داره گاز مي گيره و ناله هاي خيلي آرومي هم مي كرد.يهو پريدم رو لباشو ،شروع كردم به لب گرفتن و خوردن لباش.هر دو تامون خيلي حشري شده بوديم،من كيرم و كه به حالت آماده باش بود از داخل شلوار درآوردمنهادم جفت صورتش گفتم خيسش كن،اونم نهادش تو دهنش يه خورده ساك زد كه ديدم به نفس نفس زدن افتاده فهميدم كه تا حالا ساك نزده بود.سريع كيرم رو تو كسش نهادم،واااااااي كه چقدر گرم بود!!!خيلي حال ميداد عقب و جلو كردن توي اون كس از بيشتر اينكه ميديدم خالم زير دستم درد ميكشه حال مي كردم ،ديگه صداي جيغش بلند شده بود.خواستم بچرخونمش كه از عقب بكنمش كه رازي نشد داشت گريه مي كرد مي گفت زود باش از همين جا كارو تمام كن منم ادامه دادم.همديگه رو بغل كرده بوديم دهنش كناره گوش من بود.با گريه مي گفت :تشنه ام زود باش،خيلي تشنمه ،يه آب داغ مي خوام كه خودش بپره بره داخل.اين حرفو كه شنيدم حس كردم آبم داره مياد،سريع درش اوردم و آون شروع كرد به خوردن تا قطره آخرش هم خورد.دوباره همديگه رو بغل كرديم و شروع كرديم به لب گرفتن.بعد سريع يه دوش گرفتيم و نشستيم منتظر تا علي آقا بياد.خلاصه اينكه تا موقعي كه علي نبود من هواي زنشو داشتم و تو اين مدت كاري كردم كه جاي خاليشو احساس نكنه.

درباره dokhtarone
.........

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.